اپیزود دوم از نمایشنامه بلند منظومه مور بی ملکه
●
متن حاضر اپیزود دوم نمایشنامه "منظومه مور بی ملکه" است که اپیزود اول آن "ماهی با قلاب گریخته" پیشتر در دفترهای تئاتر- دو- انتشارات نیلا به چاپ رسیده است. وجه مشترک هر سه اپیزود نمایشنامه لنگه دری دکوری است که هر بار وجه متفاوتی می یابد.
صحنه:
زير نور خفيفی، در چرخيده و روی ديگر آن نمودار میشود، با رنگ و طرحی متفاوت، بی دريچه نامهها و عدسی چشم، اما با كليدی در سوراخ قفل. نورتداعی كننده فضای داخلي خانه است. بر پرده پسزمينه سايه معوج كسانی كه پشت درمیآيند ديده خواهد شد. موسيقي مدرنی كه از پيش طنين داشت كمكم به ضرب زورخانهای مبدل ميشود. زن كه مثل پهلوانان چرخ ميزند سرمیرسد. شادمان و عجول دستی به سر و رو میكشد. سپس رو به آينهای خيالی دركف دست چشمك میزند.
زن مرحبا، ممنون، مرررسي! مرسي كه قبل از خواستگاري رسمي قرار ملاقات گذاشتين. پيششرط من هم هميشه همين بوده، كه همسر آيندهم اُمل نباشه. اُملشكه مثل مور و ملخ ريخته!... با منين؟ اين كه روژ نيست، ژله توت فرنگيه! (انگشتی بر لب میكشد و آن را می مکد.) ممم ... چه مزه ملسی! (نخودی میخندد. آينه خيالی از دستش رها ميشود و صدای خرد شدن شیشه شنیده می شود. با تأسف تكههای آینه فرضی را جارو می کند. سپس به سوی در رفته كفش به پا كرده و كليد را میچرخاند. كليد نیز میشكند.) نمیدونم امروز چيه؟ قسمته، بختِ بده، مقدره!؟ (به دستگيره فشار ميآورد، بينتيجه است. چشم ميبندد، چند گام عقب آمده و حركت به سوی در را تكرار ميكند، اما نيمه شكسته كليد را در مشت خود مييابد. به در لگد زده و مستأصل پای آن مينشيند.) حالا چه خاكی به سر كنم خدا؟ دير بشه نمیرسم به سرويس و مدرسه وا. (به سمتي رفته چهارزانو نشسته و دستي به كمر و انگشت نشانه دست ديگر را سه بار بر فرق سر خود میكشد.) الو ... من شماره يه قفلسازی رو میخواستم ... اومدم در رو وا كنم كليدم تِلِقی شكست ... باشه خُب، شماره يه كليدسازی رو بديد، يهكليدسازی دم دست تُو اين دور و بر. اينجا؟ مجتمع بهاران ... متشكر. (كف دست بر سر نهاده و دوباره چند دور انگشت نشانه را بر فرق سر میكشد.) الووو سلام صبح عالی بخير. من يه موردی داشتم ... كله سحری كليد توی قفل شكسته ... (گوش میدهد و جا میخورد.) وااا كدوم حرف زشت!؟ ايوای خودت خجالت بكش ... خودتی ... (كف دست بر سر میكوبد. متحير ذهن خود را میكاود، با استفهام شانه بالا مياندازد. بار ديگر انگشت دور سر میچرخاند.) الو روروزتون بخير، ببـبخشيد سوءتفاهم نشه، من يه تعميركار كليد میخواستم ... ها؟ بله همون قفلساز. فقط سريع آقا، از درس و كلاسم افتادم، از قول و قرارم واموندم خيلی كلافهم، كفریام... میفرستين؟ ... بله، مجتمع بهاران، بلوكِ وای، واحد سی. (كف دست بر سرمینهد. بلافاصله زنگ در زده میشود.) كيه؟
(صدای كوبش مشتی بر در و صدای نخراشيده يك مرد)
مرداول مگه ملوك بهاران نيستی؟ دِ خُب اومدهم سی خاطر شوما.
زن جنابعالی؟
مرداول ديروزيها تيليف زدی قفل و كلونسازی غلومت.
زن ها، ديروز!؟ نه، امروز! همين دره، كليد از اينور تُو قفلمون شكسته.
مرداول وییی ... بميرم الهی مغزِقلم.
زن چی فرمودين؟
مرداول مرد خونه كجان؟
زن مرد؟ مـ مـ مردی تُو خونه ... يعنی تنهام. خونوادهم خارجند، من هم تحصيلاتم تموم كه بشه ...
مرداول آخییی، تهنايی؟ الساعه، اِیكی ثانيه، کلید و قفل و لولا و دل و روده در رو میپاچم میآم پيشت! (محكم به در ميكوبد.)
زن (جا ميخورد.) چكار میكنی ...؟
مرداول دِ مگه غلومت مُرده ملوك تو تك و تهنا بموني تُو اون كاروونسرا؟ (تنه به درمیكوبد.)
زن ملوك كيه!؟ كاروانسرا كدومه!؟... اينجا فقط يه سوئيت چهلمتريه.
مرداول میخرم ششدونگ میندازم پشت قبالهت! تو فقط لب تر كن ملوك! (محكمترمیكوبد.)
زن بله ...!؟
مرداول پس قَبِلتُ ... مباركه! رخصت بده درو واكونم، خودم میپرم میرم پیِ عاقد.
زن عاقد!؟ عاقد برای چی؟
مرداول سي خاطرِ صيغه، ضعيفه! اين دوره سهچرخه هم دوتركه سوُار شی يه نمره موقت باس تهش بچسبونی.
زن چرا مزخرف میگی آقا؟ كی شما رو فرستاده؟ اين چه طرز برخورد با مشتريه؟
مرداول شوما بكش كنار موشتری، در نيفته روت له شی تلف شی! من يه هوا خشنم! (تنه میزند.)
زن برو گمشو! بیجا كردهی خشنی. انگار با دختر دبيرستانی طرفه! من دانشجوی مدرسه عالیام!
مرداول حالا هی كلاس بذار!... مام مقشق پس می ديم. (با ادای هر حرف تنهای میكوبد.) آخ الف، آه میكشم، ب، برای تو ... لاكردار درت فولاده ملوك!
زن هيچ ملوكی اينجا نيست ايكبيری. اينجا بلوكِ وايه، من هم تو رو نمیشناسم.
مرداول پ، پابندتم. ت، تو رو میخوام. میشناسی، ولی نه كه نجيبی، كمرويی، به رو نمیآری. (نعره میكشد.) آخ كمربستهتم كمرو، نترس اومدم كمك! (تنه میكوبد.)
زن (وحشتزده) وااای نه، كمك نمیخوام.
مرداول عين، عاشقتم. ذال، ذليلتم...
زن (فرياد میزند.) آهای نجاتم بديد، كمك نميخوام ...
مرداول خود به خدايی حکمتی بوده كليد بشكنه ما به هم برسيم. سين، سرم شيكست. شين، شفا بده.
زن آهای كسی تُو اين بلوك خرابشده نيست؟
مرداول (با ريتم تندتری تنه ميزند.) ظا، ظالم بلا. غين، غلامتم. ف، فدای تو.
زن (پشت به در تكيه میدهد.) آهای يكی از دست اين غول بی شاخ و دُم نجاتم بده.
مرداول كاف، كلافهتم. واو، واللهِ من، هـ، هلاكتم.
زن پدرتو درمیآرم، الان زنگ میزنم کمیسری. (چهارزانو مینشيند و دستی بر سر مینهد.) الو...
مرداول (دست از كوبش برمیدارد.) اومدی نسازی ملوك. گفتی بيييا، مام اومديم. ولی به شاخ سبيلم نومِ نرينه غريبه بهزبونت بياد، ديگه غلامه و غيرتش! پای آژان نامحرم نارفيق دمِ حجلهمون برسه تو نميری شاهرگم رو میزنم.
زن برو بمييير ... تحفه ... (چند بار انگشت روی سر میچرخاند.) الو ...؟
مرداول (تنه شديدی به در ميزند.) آخخخخ ... شيكست.
زن (برمیخيزد.) قفلِ در؟
مرداول نه قربون، قولنجِ كمر لوطی.
زن ايششش بیجربزه شيربرنج! اينهمه رجز خوند؛ واسه لای جرز خوبه!
مرداول دِ خوارم نكن، خفّتم نده زن! (گريان) من زخمخوردهم ملوك، با اين لش لهلورده و اوراق محاله عين اولم شم. روح امواتت امون بده برم ضعيفه!
زن برو گمشو! مگه گرفتهمت؟ عتيقه...
مرداول (مسرور) دِ پس عمر و عزتت زياد آبجی. (در حال دور شدن كوچه باغی میخواند.) چو می بينی، چو میبينی كه نابينا و چاااه اااست، بگذااار افتد و بيند سزااای خویييش!
(صدای زنگ تلفن. زن چهار زانو مینشيند و دستی بر سر مینهد.)
زن بله، از اتحاديه قفلسازها ... امم، مجتمع بهارانه ... چه مشكلی؟... شكايت از من!؟ ولی همكار شما بود میخواست زوركی ... اجازه بديد ... همكاراتون حاضرنيستند بيان؟ وا، چه بیمعنی! كجا توهين كردهم!؟... به درك دلش شكسته! تُو اينهير و وير كليدم شكسته، مدرسهم تأخير شده، قرار راندوو مهمی دارم كه ... بهاسفلوسافلين كه سرخورده شده، اتحاديه شما بهتره اول يك دوره آموزش براياعضاش بذاره آداب و اصول و طرز سلوك با مشتری رو بلد بشند ... عرض كردم سلوك، سير و سلوك! ... ملوك كيه؟ نه ما ملوكی نداريم ... منظورت چيه خاطرخوامی!؟ بیخود ... جيگر من خوردنی نيست! اَه اَه اَه... (دست روی سر خود ميكوبد و برمیخيزد.) ش ش ش... بدبختها كلهُم اتحاديهای يه تختهشون كمه! (ابتدا چند ضربه به در و سپس زنگ زده میشود.) كيه؟
مرددوم باز كنيد.
زن شما؟
مرددوم همشيره تعجيل بفرمایید تشريف بیارید دم در.
زن امكانش نيست، حضرتعالی؟
مرددوم مأمور ابلاغ حكم قضايی، احضاريه داريد از محكمه.
زن با كی ... با كی كار داريد؟
مرددوم با بانوی مكرمه ملكوك!
زن ما اينجا بانو ملكوك نداريم حضرت آقا.
مرددوم پس دوشيزه ملكوك! كی به كيه؟ (زير لب) ما كه با صحت و سقمش كار نداريم!
زن بيسواد اگر منظورت ملوكه؟ گفتم نداريم، اشتباه اومدهيد.
مرددوم در كروكی صوری كشيده دائر بر بلوك، اينجا هم مرقوم فرموده ملكوك! در صحتمحل، محل ترديد نيست. در رِ باز كرديد كرديد، نكرديد صورتمجلس میكنيم با استناد به استماع آن صوت ناسوتی منزل بودهايد لکن توجهی مبذول ننمودهايد.
زن (انگشت گوشه لب گذاشته تغيير لحن میدهد.) چه توجهی؟ چی میگی؟ من اينجا خودم محتاجِ توجهم.
مرددوم شاكی داريد همشيره. هيئت مديره كانون نسوان مستقل، به نيابت از مجمع عمومی همسران اتحاديه قفلسازان.
زن جدییی؟ خُب به چه جرمی!؟
مرددوم دهنكجی ممنوع! موضوع، دو نقطه، شكايت از متهمه ملكوك به جرم اغوای اعضای شاغل و فريب به عنف مردان متأهل و متكفل زوجه در صنوف قفل وكَليدسازی.
زن (انگشت از دهان درميآورد.) من!؟ يعنی من شوهرهاشون رو اغفال كردهم!؟
مرددوم ارتكاب بزه انتسابی محرز، لكن كم و كيفش در صلاحيت كارشناس میباشد اكتشاف نمايد.
زن كی يعنی؟
مرددوم پس از دلالت به مقام قضايی، پزشگی قانونی!
زن آقای محترم من خودم شاكیام. در حال حاضر هم نياز مبرم به يك قفلساز دارم كه...
مرددوم باز يك فقره ديگر!؟ باز هم قفلساز؟ پناه بر خدا ...
زن خُب بايد يكی اين صابمرده رو باز كنه از دست شما جك و جونورای قبيله يأجوج ومأجوج نجاتم بده يا نه؟ بابا من يه قرار ملاقات سرنوشتساز با يه مرد مهم دارم دم مدرسه عالی.
مرددوم يعنی همون دمِ مردسه؟
زن منظورتون چيه؟
مرددوم (زير لب) نچنچنچ ... براي اُن قبيل كارها لااقل برويد اندرون مردسه.
زن آقابالاسرم شدهی عقبافتاده؟ كدوم قبيل كارها؟
مرددوم افعال قبیح و كريه با مردان نكره! همشیره ملکوک فجور میكنيد،(با تقهای به در) در چهارديواری اندرونی بكنيد.
زن خدايا چه گناهی به درگاهت كردهم كه كفارهش كَلكَل با اين نئاندرتال كودنه؟
مرددوم (خنده مليحي ميكند.) يحتمل با همين لفظ شيرين و لحن لوند اُن غلام معصوم رِ هم از راه به در كردی!؟
زن چرا تهمت میزنی؟ روی منو آفتاب و مهتاب هم نديده ...
مرددوم خير، نديده! وليكن مقتضیست قاضی محکمه ببيند! نبيند حكمات غيابی است دائر برمحروميت دائم از تحصيل.
زن خُب بايد اين در باز بشه كه بيام بيرون؟
مرددوم اُن ديگر به ما مربوط نيست همشيره! مگر ما وكيل وصی مردمیم؟
زن شما در رو باز كنيد هر جا خواستيد باهاتون میآم.
مرددوم (به نجوا) باشه بعد، حين مأموريت محوله حالش نيست جون ملكوك. (با صدای بلند) محالاته! والدهای داريم نرهشير، منكری مرتكب بشويم شيرش رِ حراممان میكند.
زن ايشش كاش شيرش خشك میشد همچی شازده شيراوژنی بار نمیآورد!
مرددوم احضاريه رِ الصاق كردم پشت در. شما كه اختيار سرخوديد، هوس کردید در رِ باز كنيد برگه رِ برداريد.
زن (با فرياد) تو مگه زبون آدميزاد حاليت نمیشه؟ من اختيار ندارم همين در رو باز كنم.
مرددوم پس جبراً يك وكيل اختيار كنيد (در حال رفتن) و لذا چون صلاحیت اخلاقی نداريد وكيل صغيرِ بیخطر و بخار ترجيحاً!
زن (چهارزانو مينشيند، اما پيش از آن كه دستش روی سر بيايد چند تقه به در زده ميشود.) كيه؟
مردسوم (با لحن پيرمردی نزار) منم، وكيل تسخيریتون! وقت ملاقاته موكل.
زن (با بهت) وكيل تسخيری!؟ بابا من بیتقصيرم، وكيل تسخيری واسه چیمه؟
مردسوم اين همه شور و شّر توی شهر به پا كردهی كمه موكل؟
زن چی به پا كردهم!؟
مردسوم فتنه، توطئه، آشوب! اعضای اتحاديه قفلسازی رو نموده ای اغفال، به دامنآزادی زده ای لکه ابطال، مالكيت شوهر رو هم برده ای زير سؤال ...
زن تهمته! از شما كه شعار آزادی میدين بعيده جناب وكيل ...
مردسوم در امنيت اجتماعی هم كردهای اخلال، البته طبق مستندات كيفرخواست. عيال آقايون حالا دست به يكی، اتحاد، هی ميتينگ، هی اعتصاب. (به نجوا) عليامخدرات اعلاميه دادهن منبعد متحد شدن با جماعت مردها ممنوع!
زن من اعتراض دارم ...
مردسوم شوهرها هم بدواً داشتند اعتراض، بعد نمودند عجز و لابه و الحاح. عجالتاً عيالها ريختهن تُو شهر شعار میدن.
زن شعار میدن؟
مردسوم ندای نسوان جملگی تا اطلاع ثانوی، ای شوهر موشمرده ممه رولولو برده!
(صدای همهمه و تظاهرات از دور. جمعيتی زنانه شعار را تكرار میكنند. سايههای درهم و متراكم بر پرده پسزمينه. زن سردرگم هر سو میچرخد.)
مردسوم واويلا چه قيل و قالی، جناحبندی و ائتلافی، دودستهگی و شكافی! شهر شده يمين و يسار، خيابونها رو هم سراسر كشيدهن حصار! پيادهروها همه تقسيم شده، يهور شده زنونهرو، يهور شده مردونهرو!
زن حالا اين در ما به كدوم ور وا میشه؟
مردسوم به هيچ وری وا نمیشه موكل، نه که مردها معتقدند تو عامل اغتشاشی.
زن وا ...!
مردسوم و از نظر زنهای شورشی تو همون هووی خائنی که سزاوار خرمن آتشی.
زن چرا مهمل میگيد؟ من!؟ هوو!؟ من هنوز ازدواج نكردهم.
مردسوم (به نجوا) تازه يكیشون میگه بچهای كه بزرگ میكنه ممكنه از خودش نباشه!
زن یعنی چه!!؟
(صدای همهمه فروكش ميكند.)
مردسوم اصلاً بگو به اون زنيكه، که خیلی هم فناتيكه، ولی مدعی آزمايش ژنتيكه، با ادله موثق میگه بچه مال شوهره ولی از شكم خودش نيست!
زن وا، بالاخره تُو شكم كی بوده؟ يعني من شوهرش رو باردار كردهم فرستادهم خونه!؟ عجيبه ها ...!
مردسوم مواردی از اين پديده ديده شده عديده! خوشا به حالت اين بيرون نيستی ببينی چهخبره! درسته نيامدی محضر قاضی؛ محكوم به حبس خانگی شدی غيابی...
زن يعنی چه؟ اين چه حكميه؟ لااقل مهلت میداديد بيام بيرون از خودم دفاع كنم.
مردسوم بفرما وکیلم برگ چغندره موکل! نخیر ... (برگهای از زير در داخل میكند.) يك لايحه استيناف برات نوشتهام، جانانه!
زن جانِ من؟ خب نتيجه؟ (ناخودآگاه زير برگه را امضاء میكند.)
مردسوم (كاغذ را بيرون میكشد.) در و تختهتون خوب جوره! پرونده به سلامتی شد مختومه.
زن (با شادی) يعنی ديگه آزادم؟ به قرار امروزم میرسم؟
مردسوم نخير، به جای حبس خانگی؛ حكم نكاح دائمی!
زن (مشعوف) با خواستگار امروزی؟
مردسوم نخیر، با غلام دیروزی! حکم قاضی به لایحه استیناف؛ وحدت با غلام زیر یک سقف و لحاف.
زن ايششش الهی بری زير گِل. از كيسه خليفه بخشيدین؟ (صدای دايره زنگی، هلهله شادی و پايكوبی و سرور جمعيت) ديگه چی شده؟
مردسوم اغتشاش خوابيد. گويا گرماگرم معركه بچهای دنيا آمده! زن و شوهرها كنار آمدند، روبوسی و آشتیكنونه.
زن ولی همچی میكوبن انگار دوباره بلهبرونه!
مردسوم دارن ديوارهای بیاعتمادی رو از چپ و راست خراب میكنن.
زن خدا خيرش بده يكی هم بياد يه كلنگی به ديوار اين دخمه ما بزنه!
مردسوم نخير هرگز موكل، اين موارد مربوطه به سازمان امداد غيرنظامی ... (در حال رفتن) شما هم كه محكومی، از خدمات امدادی محرومی. (از دور) ضمناً به جای مبلغ حقالوكاله، شيربهای سرکار به حساب حقير میشه حواله.
زن (با صدای بلند) پس مهريه رو هم بذار اجرا پولش رو بگير.
مردسوم (از دورتر) يعنی موكل مكرمه بنده وكيلم؟
زن (با فرياد) گردنت بشكنه، آره، طلاقم رو بگير!
(بلافاصله صدای مارش نظامي از دور نزديك شده و تقهای به در میخورد.)
زن ديگه اوامر؟
مردچهارم (با لحن سياه روحوضی) امدادگر جمعیِ غيرنظامی آماده جانفشانی!
زن (با پوزخند) مباركه!!
مردچهارم خبرررردار خودمم سامرِبريكم! (طبلريز ميزند و ميخواند.) ابراب خودم سرت رو بالا كن، ابراب خودم بزبز قندی، ابراب خودم چرا نمیخندی؟
زن واقعاً، اين اوضاع و احوال خنده هم داره!
(ناگهان ساكت میشود.)
مردچهارم هيس، ساكت! خنده موقوف! من میگم چرا نمیخندی ببينم كی جرأت میكنه بخنده!
زن تو چه كارهای؟ مفتشی، امدادگری، مباركی؟ اصلاً طرفدار كدوم وری؟
مردچهارم من خودم طرفم، مردم هوادارمند.
زن من يكی كه هوادارت نيستم.
مردچهارم آخه تو مورد داری، مشكوكی؟
زن جدی!؟ تا حالا كه ارباب بودم؟
مردچهارم ابراب مردمند.
زن صحيح!
مردچهارم منم نوكرشونم.
زن عجب!
مردچهارم ولی جيك بزنن حالتشون رو میگيرم.
زن مگه حالی هم مونده؟
مردچهارم پس سوروسات ما كی میرسه خاله مشكوك؟
زن چی كی میرسه؟
مردچهارم سوروسات، مشتلق و شاباش. (طبلريز میزند.) از شبِ ديشب دارم براتون بزمی نظامی میزنم. (با چوبها ريتم میگيرد.) مُردم از بس تُو مجلس ختنهسورونتون رِنگ گرفتم و ناش ناش، رژه رفتم و ناش ناش، با قر رقصيدم ناش ناش.
زن مجلس چی چی سورون!!؟
مردچهارم (آرام ميگيرد.) بُع! شمام كه بلانسبت سانسورش كردين رفت! بزن و بكوبی بود، كار و كارزاری، خين و خينريزی ... مجلس ختنهسورون پسرت رو میگم.
زن من؟ (ميخندد) من پسرم كجا بود!؟
مردچهارم صدر مجلس، پيشفنگ بغل باباش بود! نمیدونم چه كم و كسری هم داشت؟ عر و تيزی میكرد، عر و تيزی میكرد اون سرش ناپيدا ...
زن آقا من اصلاً بچه ندارم.
مردچهارم پس شوهر لندهورت ولول میگرده چكار میكنه!؟
زن بابا من هنوز شوهر نكردهم ... شايدم نشونی رو اشتباه اومده ی؟
مردچهارم حرف نباشه! تو همون مشكوكی هستی كه در به روت بسته شده. مدرسهتم ديرشده، چه میدونم سوار سرنوشته، قرار سرنوشته، كيه؟ يه يلي گفته میآد كه اونم ماليده؟
زن ماليده!؟
مردچهارم بلكه هم مال يكی ديگه رو ديده!
زن درست صحبت كن ببينم چی میگی!
مردچهارم بابا همون يل با يال و كوپالی كه قرار بوده ـ يا سوار بوده؟ ـ خلاصه بياد يه نظر ببينتت و محض رضای خدا شوورت بشه!
زن واه، اين حرفا كدومه!؟ خيليها خيلی هم دلشون بخواد من جواب مثبت بدم.
مردچهارم جواب مثبت خاله مشكوك؟ اونم با اين لجستیک کمرشکن و سن و سال سرسامآور!؟
زن مؤدب باش مبارك! مگه من چند سالمه؟ تازه پا گذاشتهم تُو سی.
مردچهارم سی كه سه سال پيش بود خاله مشكوك! روزی كه اين در به روت بسته شد. الانه درست سه ساله اين تُو حبسی!
زن (شگفتزده) چی!؟ سه ساله حبسم؟
مردچهارم اون سوار سه ساله سيخ وايساده دمِ مدرسه. نشون به اون نشون كه سر و سبيلش حالا يكدست سفيده.
زن (به گريه میافتد.) مگه میشه تُو يه چشم به هم زدن!؟ فكر میكنم فقط ... فقط چند ساعتی ... واقعاً سه سال گذشت!؟
مردچهارم سه ساله نه مالياتی دادهی نه عوارضی نه پول قبضی، آبت قحطه تلفنت قطعه!
(زن چهارزانو نشسته و دستی بر سر نهاده و برمیدارد و با تأسف هر دو دست بر سرمیكوبد. بلافاصله نور كم میشود.)
مردچهارم بفرما اينم برق! دنيا شد ظلمات، رنگ خودم!
زن گيج شدهم ... گمونم روز اوله ... سه سال عمر كشكی از كفم رفت؟ تروخدا عمو مبارك، شده با تيشهای، تبری بزن در رو بشكن!
مردچهارم (بشكن ميزند.) من نمیشكنم اول، مگه اولادِ ديوم دوم؟ سه سال از عوارض عقبی سوم، از خدمات شهری محرومی چهارم، گيرم رستم دستانم رسيد پنجم، زد و در هم شكست شيشم، پا بيرون بذاری بازداشتی هفتم، محض حفظ قافيه هشتم ...
زن بازداشت!؟ بازداشت ديگه چرا؟
مردچهارم (ناگهان با فرياد) هنوز شاكی داری مشكوك! خبر نداری!؟ ای بابا ...عيالات متحده! (با طبل ضرب میگيرد.) نیناشناش ناشناش ... خلاصه الانه بچهت كلاس اوليه، چهار صباح بعد هم يه علاف پشت كنكوريه! بالاخره بايد بدونه مامانش كيه.
زن چی شد؟ مگه الان نگفتی سه سال گذشته!؟
مردچهارم ساكت، حرف نباشه، نفس نكش! چهار سال پيش سه سال بود. میدونی چند ساله منِ روسياه میآم پشت اين در و طلب معوقه سانسورسورون رو میخوام؟ سرجمع هفت سال و شيش ماه و هشت روزه ... آهاآها شكر خدا شيش وهشتمون باز جوره ... (روی در ضرب ميگيرد.)
زن اهوی عمو، اين عمر منه داری همينطور تصاعدی میبری بالا.
مردچهارم دروغ كه نمیگم مشكوك، باور نداری آآ ... (بشكن ميزند.) در رو باز كن ببين چطورمنِ ِ پير زپرتی با اين كاكل فلفلی و ناش ناش، كلاه كجكی و ناش ناش، كمر معوج و ناش ناش قر و قمبيل میآم ناشناش ناناش ناناش ناش... اوخاوخ... شيش و هشت شد شيشصد وهشت! اوخاوخ ... آها آها ... بيا و روحيه سرزنده يه سياه بازنشسته رو ببين ...
زن متأسفانه در باز نمیشه و رؤيت قر و قمبيل شما مقدور نيست. (با خود) ممم... انگار عمريه از درس و مدرسه فاصله گرفتهم. باورش سخته. مدتهاست اين در كلون شده ... (ناگهان به خود می آید.) يعنی معذرت میخوام كليد توش شكسته. (مكث) شايد خودمم شكسته شدهم. از روزی كه آئينهم شكست. (سكوت) گوشت با منه؟ آهای عمو مبارك! با توام. چرا ساكتی؟ (مكث) آخییی خوابش برد طفلی؟
(صدای پاهای جمعيتی و سپس همهمه و ازدحام و هنوهن و مويه و گريه)
يكنفر به عزتِ شرفِ لااللهالاالله ...
جمعيت لااللهالاالله ... لااللهالاالله ...
يكنفر بلندش كن! آها، بپا سياه نشی ... (در حال دور شدن) خدا رفتگانت رو بيامرزه، لااللهالاالله ...
جمعيت (در حال دور شدن) لااللهالاالله ... لااللهالاالله ...
(صداي تشييعكنندگان و جماعت گريان محو ميشود. فقط صداي هقهق مرد جوانی ازپشت در شنيده میشود.)
زن (مبهوت) كی اونجاست؟ شما از بستگان متوفی هستيد؟
مردپنجم نه؛ منم، آقازادهتون.
زن من معذرت میخوام ...!؟
مردپنجم ننه، بهشت زير پاته، تو ملائكهای!
زن ننه!؟ من!؟ تو ...
مردپنجم منم عصای دستت، دستپرورده غلام قفلساز! (بغضآلود) بوای مرحوم مغفورم منو از شما داشتند.
زن آهها ... نخير، اختيار داريد، اون ملعون منفور هر چی داشتند از كمالات خودشون داشتند!
مردپنجم بالاخره خدابيامرز(میگريد.) هر دستاورد سترگی داشته به پشتگرمی شما بوده.
زن خواهش میكنم خواهش میكنم ... من به عمرم سهمی در پس انداختن هيچ دستاورد سترگی نداشتهم.
مردپنجم بوام خودش گفت.
زن بوات خودش يه انبونه پُر شكر خورد!
مردپنجم اتفاقاً چهارراه سرچشمه از ترك سهچرخه پرِ بار شكر پرت شد مُرد. (گريان)هیییی بسكه دوتركه سواری علاقه داشت.
زن خدا غريق چشمه شير و عسلش كنه. (درنگ) خُب گُلپسر، تو چند سالته؟
مردپنجم نزديك سی ملائكه تحت تكفلم.
زن اُهو، تحت تكفل! خُب تا برسی نزديكای سی كجا بودی كفيلِ كاكلزری!؟
مردپنجم زنبوای بدجنس، هووي شما، خونه حبسم كرده بود نمیذاشت بيام ديدنت.
زن چه غلطهای زيادی! به اذن و اجازه كی؟
مردپنجم (هقهقكنان) منم عين خودت سی سال اسير محبس بودم ننه.
زن مگه من سیساله محبسم!!؟ نه ... محاله ... (پس از لحظاتی با بهت و ناباوری) آخه پسرجان، چطور ممكنه تو با من همسن باشي؟
مردپنجم (فين میكند.) يعنی میشه!؟
زن معلومه كه نه.
مردپنجم ولی نهوالا اگه بشه چی میشه، خيلی رابطهمون تنگاتنگ میشه! (نخودی ميخندد.)
زن خُبه فكتو ببند نكبت! هر چه هيچچی نمیگم روشو بيشتر میكنه. گمشو برو لای دست بابات.
مردپنجم (با زنجموره) دست بوام از دار دنيا كوتاهس ننه ملائكه، تا خودت برام دست نجنبونی از جام جنب نمیخورم.
زن چه دستی بجنبونم بیحيا؟
مردپنجم دستی كه آستينش رو بالا میزنن! ننه اگه نری برام حرف زن نزنی نه من نه تو!
زن پسر جان حق تقدمت كجا رفته؟ اينا ننهت نمونه عينی؛ سرحال و قبراق و حاضر به يراق! سیساله رنگ شوهر به خود ديدهم؟
مردپنجم بعدِ بوام نام نامرد ديگهای روت بياد!؟ وامصيبتا. استخوونش تُو قبر میلرزه! نهوالا بهونه شوهر نگير ننه! زشته، تو قراره عروس بياری خونه.
زن كدوم خونه؟
مردپنجم همين خونه.
زن مگه اينجا خونه توئه؟
مردپنجم نيگا، ننه ملائكهمونی تحت تكفلمونی، احترامت واجب، ولی در ارث قد من سهم نمیبری كه!
زن مادرجون میخوای واسه عيش خودت آخر عمری منو از خونه و كاشونهم برونی؟
مردپنجم خوشانصاف مگه تو واسه عيش خودت منو تُو شكمت نكاشتی؟ (بغضآلود) واسه عيش خودت عين هندونه نُه منی نُه ماه هر جا خواستی نكشوندی؟
زن (مسحور، دست بر پهلو ميگيرد.) آخیییی ...
مردپنجم هر خوراكی ميلت كشيد به نافم نبستی؟ هی ويارِ سردی، هی ويارِ گرمی ... (سر يك متر فنري را از زير در داخل ميكند.) بعدِ نُه ماه با ضجه و زاری، منم گريان وناراضی، سرازيرم نكردی به اين سرای ناميزون؟
زن (در خلسه و رويا پيشروي سرِ متر را مينگرد.) جووون ... نازییی ...
مردپنجم واسه قيلیويلی خودت هی پستون پستون شير رقيق و بيقهوه و شكر نذاشتی دهنمون؟
زن (با ريسه خندهای از سرخوشی) آخ فدااا ... (سر متر را گرفته جلو ميآورد.) الهییی قربونت برم مادر ...
مردپنجم هی قيماق هی قنداق! هی پودر و پماد و پوشك لای تنبون، هی بتادين تا افتادنناف، هی پوره تا دراومدن دندون.
زن عزييييز دلم ... مادر دورت بگرده، جون بخواه.
مردپنجم (متر به سرعت جمع میشود.) نه والا برام زن بسون! خداوكيلی مايه دررفته، سرِ سال بهت نوه میدم، نوه بهت نتيجه میده، نتيجه بهت نبيره میده، نبيره بهت نديده میده و القصه ...
زن (به خود آمده) القصه ... يه قبيله غربتی هوو ... موندهن لَنگ همين يه وجب جا!؟ نه مادر، الان ايام امتحانات نهايی مدرسه عاليه. تا كسی، شخصی، سواری، بياد دنبالم دم مدرسه و ...
مردپنجم تاكسی، شخصی، سواری!!؟ (زیرلب) دل که دل نیست، ترمیناله! (پس از مكثی) اصلاً چطوره يه دختر و بوای كُلفت پيدا كنيم، یه جفتیمون اين خونه، جفتیمونم خونه بوای دختره، هر دومون يه شبه به وصال و سامون برسيم؟
زن نه مادرجون، من باس خودم آزادی انتخاب داشته باشم، مختار باشم بعله بگم يا برم گل بچينم!
مردپنجم نيگا ننهملائكهمونی؛ تحتتكفلمونی درست، ولی بله نگی نهوالا خداشاهده خونه را ششدونگ منگولهای میبخشم آسايشگاه سالمندا.
زن گور بابات خنديدهی. كور خوندهی آقازاده، اين خونه ارث اون گرگ بارون خورده نيست نصيب كفتاری مثل تو بشه. (به در میكوبد.) اون گندهلات گور به گوری با همه الواتی از پشت اين در، دست از پا درازتر برگشت، تو جوجه كه جای خود داری.
مردپنجم بوام بینتيجه برگشت!؟ اهكی، اين نهال سترگ رو خودش با دست مباركش كاشت، شكی درش نيست! (به در تنه میزند.) تازه، بُنچاق خونه تُو چنگ منه! توهم بيوه بوامی بشين كُنج مطبخ سماق بمك! (از دور) به وقتش با حكم تخليه میآم.
زن (به سينه ميكوبد.) الهی جّز جيگر بزنی. الهی داغت به دلم بمونه. (با فرياد) الهی مادر روی تخت مردهشورخونه ببينمت.
(عصبی و گريان و نفسزنان از پا میافتد. صدای موقر مردی طنين میافكند.)
مردششم آها بكش ... نفس عميق بكش!
زن (جا خورده، برمیخيزد.) جنابعالی!؟
مردششم پزشگ مشاور سالمندان. باز كنيد.
زن باز كردن در، در حيطه اختيار من نيست. درد بیدرمون من هم همين دره، خودم كه چيزيم نيست.
مردششم آدم و عالم همه يه چيزیشونه! چطوره محض رفع ملال يه جلسه روان درمانی ومعاينه منعقد كنيم؟
زن نه ممنون. فعلاً لزومي به حضور روانپزشگ نمیبينم.
مردششم كافيه باب بحث با روانپزشگ باز بشه خود به خود لازم میشه!
زن بحث همينه كه اين باب بستهس! يعنی در باز نمیشه كه جلسهای برگزار بشه.
مردششم نتايج مهم رو معمولا پشت درهای بسته میگيرند! نترس، در معاينات من اساساً نه تنفس مصنوعی در كاره نه ماساژ ملموس.
زن سايهتون كم نشه، بنده هم در حال حاضر نه گرايشی به اين دارم نه تمايلی به اون!
مردششم (با لحن موكد درمانگر) پس هيپنوتيزم رو از خاطرات فرويدی كودكی شروع میكنيم.
زن (ناگهان با نگاهي خيره و مسخشده به حركت درميآيد.) كودكی كوتاه بود و نوجوانی ...
مردششم مملو از نوجويی! با طپش قلوب و جوشش شريان و ترشح عروق؟
زن قاعدتاً علیالاصول، اينگونه پوست تركوندم و وارد شدم به دوره بلوغ.
مردششم با قرارها و ديدارها، دستيازی و دلبازی؟
زن (به خود ميآيد.) نخير جوون، با دست خر كوتاه و خرما بر نخيل!
مردششم نخستين تصوير ذهنیتون در بيدارباش صبح؟
زن (دوباره با تظاهر به مسخ شدن) ماليدن ماتيك توتفرنگی ... نشونه چيه دكتر؟
مردششم چه می دونم مادر مگه من رمالم؟ احتمالاً غلبه سودا بر بلغم.
زن گاهی هم كسالت، اضطراب و وهم، كه باز صبح شد و چشم باز كردم به اين عالم.
مردششم اندوه فلسفی. علاجش جيش و دوش و چای شيرينه! اون مرد دمِبخت كجاست جانم؟
زن خير از جوونیت ببينی، منظورت همون سواره؟
مردششم سوار كه مبدل به مجسمه مرمرينی شد تُو ميدانگاه مدرسه عالی! منظورم پيادهايه كه پری آرزوهاش بودی، نيومد در قلعه رو بزنه؟
زن بس كه چشمم واسه ديدن سوار به در سفيد شد هيچ پيادهای به چشمم نيومد.
مردششم ناكامیِ ناشی از اعتقاد به تقدير و قضا و قدر! تا کی میخوای به نصيب و قسمت تمكين کنی؟
زن (نرمه بين انگشت نشانه و شست را گاز میگيرد.) ای آقا ... ما عمريه رعیت دعاگوييم، تمكين نكنيم چه كنيم؟ (پودر سفيدی از جيب درآورده و به چهره میمالد.)
مردششم تو وابسته و دست و پا بسته يك محيط محصوری؛ به صحت قضاوتت درباره دنيای بيرون میتونی اطمينان كنی؟
زن (هيپنوتيزم شده) نمیدونم، نه ...
مردششم ببينم، چند سالی كه اون تُويی خواب و خوراك داشتهی؟
زن خواب؟ مطلقاً. هيچچی، هيچچی هم نخوردهم ... ممم حيرته هنوز زندهم!
مردششم زنده؟
زن يعنی حتی زنده هم نيستم؟
مردششم مگه از اولشم بودی؟ چه موجود زندهای بودهی كه متوجه گذر زمان نشدهی؟ چطور نياز به خور و خواب نداشتهی؟ چطور بیهمبالين و اولاد تُو اتاقك اون قلعه تاريك زنده موندهی، كه درش نه آب هست نه آبادانی نه حداقل تسهيلاتانسانی؟
زن پس من كیام؟
مردششم بگو چیام؟
زن ها ...!؟ چیام؟ من چیام؟ (به سر و تن خود دست میكشد. شكمش را كه میفشارد صدای موسيقي كودكانهای برمیخيزد.)
مردششم تو عزيزم يك وديعهای، يك هديه، موهبت! يك عروسك ملوس!
زن من عروسكم، عروسك ... (با حركاتی عروسك وار سر و دست تكان ميدهد و ميخواند.) سوار نيومد عروسك / بهار نيومد عروسك / بخت سفيد رهگشا / از راه نيومد عروسك ... (با فرياد) من عروسكم، عروسكی پشت درِی بسته.
مردششم در برابر دری بسته! ما همه در برابر يك درِ بستهايم!
زن ولي تو آزادی، پشت سرت ديوار نيست!
مردششم تو هم مشكلی اگه داری با ديوار بی در و پيكر پشت سر داری، نه با دری كه بين ماست. از در چرا ايراد ميگيری؟ در كه پشت و رو نداره، هر طرفش باشی توی گنجهای! عروسكِ ملوسك توی گنجه!
زن (میگريد) آخه گنجه تاريكه، ملوسك میترسه.
مردششم نه، ملوسك نمیترسه، چون مجاز نيست بترسه. عروسك میخنده، روی صورتش نقش خندهس، فقط خنده ...
زن (بيحالت میخندد.) عروسك فقط میخنده.
مردششم عروسك چشاش بازه، نمیخوابه، نمیترسه ... ملوسك فقط عروسكه.
زن (با نگاهی مات و اشكآلود) ملوسك فقط عروسكه.
مردششم (كمكم صدايش دور و محو میشود.) باريكلا، عروسك فقط میرقصه، میخنده و میرقصه.
زن (عروسكوار میچرخد و میخواند.) میرقصه، میخنده، میرقصه، میخنده ... نهزنده نه مُرده، نمیخوره، نمیخوابه ... میخنده، میرقصه ... میرقصه ...میرقصه ... میمی میمی ... میمی ... میمی میمی ... میمی ... (میچرخد و تندتر میگويد. میگويد و میگويد تا ... تاريكی و غلبه موسيقی.)
این نمایشنامه نخستین بار به کارگردانی نویسنده در تئاتر شهر در اسفند هشتاد و پنج به صحنه رفت. عوامل اجرایی:
آشا محرابی در نقش دختر
کاظم بلوچی نقش خوان مرد اول
احمد آقالو نقش خوان مرد دوم
فرهاد آییش نقش خوان مرد سوم
بهروز بقایی نقش خوان مرد چهارم
احمد مهرانفر نقش خوان مرد پنجم
بهزاد فراهانی نقش خوان مرد ششم
آهنگساز اصغر وفایی
حرکات موزون مهلقا باقری
ناصح کامگاری خرداد هشتاد و یک